اونی که باید بخونه


برگ خزوون

وب سایت جوانان

 
 
 
مَـــن کـــه غَریبـــــم روزی میــرسَد بـــی هیــــچ خَبـــَـــری بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب رآه خــــوآهم افتـــــآد مَـــن کـــه غَریبـــــم چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم

همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…

 

 

 

 

 

من پذیرفتم شكست خویش را

 

پندهای عقل دوراندیش را

 

من پذیرفتم كه عشق افسانه است

 

این دل درد آشنا دیوانه است

 

میروم شاید فراموشت كنم

 

در فراموشی هم آغوشت كنم

 

می روم از رفتن من شاد باش

 

از عذاب دیدنم آزاد باش

 

آرزودارم ولی عاشق شوی

 

آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را

[عکس: l4ts43v4qqf74u9tc.jpg]

 
 
 
 
 
 
تقدیم به مخاطب خاص
 

نمی دانم کجای راه عشق را بیــراهه رفتم که زمانی به خود آمـدم تو رفته بودی نه دیگر از نگاهت اثری بود و نه از دستان مهربانت . من در این راه تنها مانده ام با جاده ای بی انتها و آسمانی بی ستاره، در این بی کسی و سکوت مرگبار دیگر صدایت را نمی شنوم صدایی که اکنون باور دارم دروغ نبود . بودن تورا کم دارم و نوازش دست های دوست داشتنیت که قرار بود خیال مرهمی بر روی زخم هایم باشنــد، و همان چشمانی که به من باور بودن بدهند.

من در این جاده خواهم رفت تا به بی نهایت ، از سکوت نمی ترسم که از تنهایی بی تو وحشت دارم، دلم می لرزد زمانی که نیستی پا در راه می روم شاید در بیکران غربت من باشـم و ماه رفته ام ، که در آنجا بنشینم و با ستـارگـان از عشق مان بگویم ، می دانم در آن شهر خیال نیازی به پنهانی عشق نیست ، آنجا دشتی از بنفشه است و یاد تو بوی عطر گل یاس می دهد ، آنجا دلم پر می کشد برای لطافت باران و پاییز برایم غم گرفته نخواهد بود وقتی از عشق تو می گویم ، وقتی از مهر تو می گویم . می روم و در هر گامی که بر می دارم خواهم گفت دوستت دارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
میدانم
که نمی دانی
حال بی تو بودن ام
را


زمانی که از من
دوری

... حتا
کبوتر خیال ات
هم

این اطراف نمی پرد

که بفهمی
چگونه بی
تو

زنده ام

پس بدان
یادت
جان بخش روح و احساس
منست

که هنوز نفس می کشم
ترا
ای بهانه بهانه
هایم

 
 
 
 
 
 
 
خسته من گوش كنيد

تا كه ازجام فلك ساغر مي نوش كنيد

گفتگوي من ودل ازمحن دوران بود

يا كه واضح تر از ان اه شب هجران بود

گفتگوي من ودل قصه خاموشي بود

گر نگويم به غلط عهد فراموشي بود

دوستان قصه من قصه تنهاي دل است

سخن از خستگي وسردي وماءواي دل است

دوستان راز دلم را چو عيان مي سازم

شعر بي ساز خودم را به فغان مي سازم

روزگاريست كه من با دل سر گشته خود

مي زنم گام كه جويم ره گمگشته خود

روزگاريست كه من با غم دل حيرانم

چند گاهي ست كه من واله وسر گردانم

شرح اين قصه نداند دل بي كينه من

 


 


 
 
 
 
 
 
 
 
دیگر تنها نیستم در کلبه تنهاییم
با داشته هایم سر گرمم در سالهای دوری از تو
حنجره ای دارم برای فرو بردن بغض
چشم هایی که می بارند همچون ابر زمستانی
لبهایی که دوخته شدند تا سکوت را فریاد زنند
دستهایی که خالی مانده اند از دستان مهربان تو
پاهایی که مانده اند در ابتدای راه رفته ات
وپنجره ای که در پشت آن روح بی پاسخ من
چشم بر کوچه بن بست دارد
در شبهای بی فروغی که ستاره چشمانت روشنگر آن نیست

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


نظرات شما عزیزان:

امیر
ساعت11:11---29 مهر 1391



ماهی گیر دلش سوخت.
این بار ماهی بود که از شدت تنهایی قلاب را رها نمی کرد...





امیر
ساعت11:10---29 مهر 1391


گریه نکن ...
بزرگتر که می شوی یاد می گیری چطور خودت، خودت را دلداری بدهی ...



پرنسس
ساعت18:23---26 مهر 1391
گاهي اوقات شايد تنها شادي زندگي اين است كه هيچكس نميداند تا چه حد غمگيني...
خوشگل بود.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 6 آبان 1392برچسب:,ساعت 20:19 توسط نازنین میرزمانی| |


Power By: LoxBlog.Com